کتانی چینی

این روزها که هوا رو به سرما و برف و باران هست، یکی از خاطرات دوران دبستانم برایم زنده می شود که البته خاطره ای مربوط به یک زمان و مکان خاص نیست بلکه نوعی وضعیت مستمر در چند سال،(شاید دو یا سه سال) از آن دوران است!

در آن سال ها زمستان ها برف و باران و سرمای بیشتری داشتند. من و برادرام هر شب قبل از خوابیدن به آسمان نگاه می کردیم و امیدوار بودیم هوا ابری باشد و صبح که از خواب بیدار می شویم، آنقدر برف آمده باشد که مدرسه را تعطیل کنند. وقت هایی هم که برفی می آمد سریع رادیو را روشن می کردیم و سر تا پا گوش می شدیم تا مطمئن شویم مدرسه را تعطیل می کنند. این روزها البته به هر مقدار هم که برف ببارد بهانه ایست برای تعطیلی مدارس! اما آن روزها 20-30 سانت برف هم نمی توانست مدارس را تعطیل کند! 

یک وقت هایی هم که برف می بارید و مدرسه تعطیل می شد، بعد از خوردن صبحانه شال و کلاه می کردیم و می رفتیم توی پارک سر کوچه و پدر خودمان را تا ظهر در می آوردیم. تازه ظهر هم که می شد مادر بیچاره مان به زور از کوچه جمع مان می کرد  و می برد خانه تا یه لقمه غذا بخوریم.

اما آنچه برایم خاطره شده مربوط به (کتانی چینی) است. کفش هایی که اول از کفش سوراخ می شدن بعد رویه شون پاره می شد...

خیلی از دوستانم با این کتانی ها خاطره دارند.

آن وقت ها که پا داشتم! از ناحیه ی پنجه ی پا خیلی سرمایی بودم و دائما پاهایم سرد و یخ بودند و بعضی وقت ها هم از زور سرما سِرّ می شدند.

با این کتانی های چینی زمستان را می گذراندیم. از خانه تا مدرسه با سرویس خط یازده(پیاده) می رفتیم راه نزدیکی هم نبود. روزهای برفی و بارانی که همراه با سرمای شدید هم می شدند، به مدرسه که می رسیدم پاهایم سِرّ می شدند.

در کلاس کنار شوفاژ می نشستم. جای خوبی بود. اول کتانی های پاره - پوره ام را در می آوردم و به شوفاژ تکیه می دادم، بعد جوراب های سوراخ آب لمبو و بو گندویم را در می آوردم و روی شوفاژ می انداختم تا خشک شوند.

البته هیچگاه به حال هم کلاسی هایم که پوتین های خزه دار می پوشیدند قبطه نمی خوردم چون اکثر کلاس وضعی شبیه من داشتند و از قدیم هم که گفته اند رای با اکثریت است!

اکثریت کلاس ما از پا برهنگان بودند! بعد ها هم که بزرگتر شدم هر جا که می رفتم اکثریت با ما بود...

شنیدم یکی از همین اکثریت که جانباز دوپا قطع است گفته بود:

آن روزها که پا داشتم در روستا چوپانی می کردم و همه ی آرزویم داشتن یک جفت کتانی بود برای رفتن به کوه... این روزها آرزویم برآورده شده اما...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 17 دی 1393برچسب:, توسط شهید همت